350 Quotes by Alice Munro

  • Author Alice Munro
  • Quote

    هری به لارن گفته بود در زندگی مهم این است که حواست جمع باشد. چشم هایت را باز کنی و امکانات بالقوه را-انسانیت را- در هر کسی ببینی. توجه کنی. اگر می توانست چیزی به لارن یاد بدهد، همین بود. توجه کردن.

  • Tags
  • Share


  • Author Alice Munro
  • Quote

    براي همين حالا دارم راه و روشم را عوض مي كنم و دستكم فعلا خداحافظ دفتر خاطرات. هميشه احساس مي كردم ماجراي واقعاعجيب و غريب در زندگي ام اتفاق مي افتد، و خيلي مهم است كه همه چيز را ثبت كرده باشم. يعني اين فقط يك احساس بود؟

  • Tags
  • Share

  • Author Alice Munro
  • Quote

    يكي دوبار كارلا يكدفعه شروع كرده بود به حرف زدن و كار خيلي احمقانه اي كرده بود، فقط براي آنكه فضا را عوض كند. از آن كارهايي كه كه وقتي سواركارهاي دست و پاچلفتي و وحشتزده تازه كار احساس حقارت مي كردند، از او سر مي زد.

  • Tags
  • Share

  • Author Alice Munro
  • Quote

    انگار یک جایی توی ریه های کارلا سوزن مرگباری بود، و اگر با احتیاط نفس می کشید, شاید آن را حس نمی کرد. ولی هر از گاه باید نفس عمیق می کشید، و سوزن هنوز همان جا بود.

  • Tags
  • Share

  • Author Alice Munro
  • Quote

    گريس نمي توانست توضيح بدهد يا درست بفهمد كه آنچه احساس مي كرد دو هم رفته حسادت نبود، خشم بود٠ دليلش هم اين نبود كه نمي توانست آن طوري خريد كند يا لباس بپوشد٠ اين بود كه از دخترها توقع داشتند اين جوري باشند٠ مردها، مردم، همه آدم ها، فكر مي كردند دختر بايد اين جوري باشد٠ خوشگل، عزيزدردانه، ننر، خودخواه، با مغزي به اندازه نخود٠ دختر بايد اين جوري باشد تا بشود عاشقش شد. بعد مادر مي شد و خودش را با سوز و گداز وقف بچه هايش مي كرد٠ ديگر خودخواه نبود، فقط مغزش همچنان به قد نخود بود٠ تا ابد٠

  • Tags
  • Share

  • Author Alice Munro
  • Quote

    گريس خودش نمي دانست چقدر سرد است، فكر مي كرد اشتياقي كه نشان مي دهد بايد منجر به لذت هايي شود كه، در خلوت و خيال، با آنها آشنا بود، و احساس مي كرد از آن به بعدش را موري بايد به عهده بگيرد. كه نمي گرفت.

  • Tags
  • Share